کد مطلب:292412 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:210

حکایت بیست و دوّم: شیخ حاجی علیا مکی

سیّد مؤیّد جلیل سیّد علیخان مدنی شیرازی صاحب شرح صحیفه و صمدیه و غیره در كتاب «كلم الطیب و الغیث الصیب» گفته: من به خط بعضی از یاران خود از سادات بزرگوار صالح و ثقه (مورد اطمینان) دیدم كه متن آن این بود كه در ماه رجب سال 1093 از برادر فی اللَّه المولی الصدوق كه دارای كمالات انسانی و صفات پاك بود شنیدم. امیر اسماعیل بن حسین بیك بن علی بن سلیمان جابری انصاری گفت: شنیدم شیخ باتقوا حاجی علیا مكی گفت: من دچار سختی و گرفتاری و مجبور به درگیری با دشمنان شدم تا جایی كه می ترسیدم كه جانم را از دست بدهم و بمیرم كه من در جیب خود این دعای نوشته شده را پیدا كردم بدون اینكه كسی آن را به من بدهد. از این ماجرا تعجب كردم و در حیرت به سر بودم. آنگاه در خواب گوینده ای را كه در هیأت و شكل صالحان و زاهدان بود دیدم كه به من می گوید: «ما دعای فلانی را به تو بخشیدیم آنرا بخوان كه از سختی و گرفتاری رها خواهی شد.» من نفهمیدم كه گوینده كیست پس تعجبم زیادتر شد.

دفعه بعد حضرت مهدی(ع) را دیدم كه به من فرمود: «دعایی را كه به تو داده بودم بخوان و به هر كس كه خواستی آنرا یاد بده.» شیخ گفت: به درستی كه آن دعا را چند بار تجربه كردم. و هر بار خیلی زود نتیجه گرفتم امّا بعد از مدّتی دعا گم شد و پیدا نشد و من ناراحت بودم و از كارهای بد خود استغفار می كردم. آنگاه فردی پیش من آمد و گفت: این دعا در فلان جا گم شده. و من بخاطر ندارم كه به آنجا رفته باشم. آنگاه دعا را گرفتم و سجده شكر بجا آوردم و آن دعا این است: